محل تبلیغات شما
داستان خرگوش و لاکپشت یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دشت بزرگی بود پر از گل ودرختو چمنزار. توی این دشت قشنگ، حیوانات زیادی کنار هم زندگی می کردنوتوی چمنزارهای این دشت به بازی وشادی مشغول بودن. قصه خرگوش و لاکپشت از این قراره که میون این حیوونا یه خرگوشی بود که به زرنگی و باهوشی خودش می نازید و فکرد می کرد هیچ کس مثل اون نیست و اونه که از همه بیشتر می فهمه و باهوشتره. یه روز آفتابی و قشنگ که همه ی حیوونا با شادی داشتن توی دشت بازی می کردن، خرگوش رفت و به

داستان کودکانه خانم قدی

داستان کودکانه شبی که موش کوچولو بیدار ماند

داستان کودکانه شنل قرمزی

دشت ,خرگوش ,یه ,لاکپشت ,بازی ,حیوونا ,خرگوش و ,و لاکپشت ,داستان خرگوش ,این دشت ,اونه که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

متن آهنگ خارجی با ترجمه فارسی