محل تبلیغات شما
شنل قرمزی روزی روزگاری ، دختر کوچیکی تو دهکده ای نزدیک جنگل زندگی می کرد. دخترک هروقت بیرون می رفت یه شنل با کلاه قرمز تنش می کرد، برای همین مردم دهکده اونو شنل قرمزی صدا میکردن. یه روز صبح شنل قرمزی از مادرش خواست که اگه ممکنه بهش اجازه بده تا بره و مادربزرگش رو ببینه. چون خیلی وقت بود که اونا همدیگه رو ندیده بودن. مادرش گفت : فکر خوبیه . بعدش اونا یه سبد زیبا پر از خوراکی درست کردن تا دخترک اونو برای مادر بزرگش ببره.

داستان کودکانه خانم قدی

داستان کودکانه شبی که موش کوچولو بیدار ماند

داستان کودکانه شنل قرمزی

شنل ,قرمزی ,یه ,دخترک ,اونو ,رو ,شنل قرمزی ,اونا همدیگه ,که اونا ,وقت بود ,همدیگه رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها